دختر كه بنام قطامه دختر علقمه است زمينه را براى انتقام جوئى پدرش علقمه و برادرش شحنه كه كشته شدگان نهروان بودند كاملاً مستعد و مهيا ديد در پاسخ خواستگارى چنين گفت من با كمال افتخار ترا به همسرى خود مىپذيرم بشرط آنكه مهريه مرا مطابق ميل خودم قرار دهى.
ابن ملجم گفت زودتر كشف كن مهريه تو چيست گفت من خود را در اختيار تو مىگذارم. لذا در صدد مقصود شوم خود بر آمد شمشير تهيه كرد آنرا با سم مهلك آب داد و چند تن از خانواده قطامه را نيز كمك گرفت كه در مسجد هواى او را داشته باشند كه اگر شمشير او بخطا رفت آنها ضربت وارد كنند.
البته مقارن ورود ابن ملجم بكوفه در نتيجه فرمان على (عليه السلام) بفرمانداران و حكام ايالات درباره اعزام قواى نيروهاى اعزامى از اطراف ايالات وارد كوفه شده در اردوگاه نخيله چادر زده بودند و منتظر فرمان فرمانده كل قوا على (عليه السلام) بودند.
از نظر اينكه نيز مدتى وقت لازم بود كه براى سپاه سازمان رزمى داده و كسرى وسائل جنگى آنان تهيه و تأمين گردد، على (عليه السلام) با كوشش شبانه روزى مشغول تهيه مقدمات بود و امراى لشكر و ساير سرداران نيز كه از معاويه و عمروعاص و رفتار بيرحمانه آنها دل پرى داشتند با كمال جديت با ابوالحسن (عليه السلام) كمك مىكردند بالاخره كارها روبراه شد و على (عليه السلام) در نيمه دويم ماه رمضان چهلم هجرت پس از ايراد يك خطبه عالى و هيجانانگيز تمام قشون خود را بحال آماده باش آورده و سپاهيان مهياى حركت بسوى شام گرديدند.
در اين هنگام خاتمه تقدير سرنوشت ديگريرا براى او مقدر كرده بود كه با فرا رسيدن شب نوزدهم كاروان غمانگيز قضا هم فرارسيد. آن شب را على (عليه السلام) در انقلاب و تشويق بود گاهى به آسمان نگاه مىكرد و حركات ستارگان را نظاره مىكرد و هر چه طلوع فجر نزديكتر مىشد تشويش و ناراحتى على (عليه السلام) بيشتر مىگشت بطورى كه ام كلثوم را تحريك پرسش از علت اضطراب نمود.
در پاسخ دختر چنين فرمود: دخترم پدرت تمامى عمر را در معركهها و صحنههاى نبرد گذرانيده با پهلوانان نامى و شجاعان بى نظير مبارزهها كردهام چه بسيار از ابطال جنگجويان عرب را بخاك و خون افكندهام ترسى از چنين اتفاقى ندارم ولى امشب احساس مىكنم كه لقاى حق نزديك شده است.
بالاخره شب تاريك هولناك به پايان رسيد على (عليه السلام) منزل دختر را مىخواهد بعزم مسجد ترك گويد.
مرغابيهاى منزل از خوابگاه خود پريده پيش پاى امام جستند و گويا از رفتن امام جلوگيرى مىكردند و با صداى غمانگيز خود اعلان خطر مىدادند و امام زبانحال آن حيوانها را تصريح فرمود آوازيست كه پشت سر آن نوحهسرائى دارد معلوم است چنين گفتار آنهم از مثل على (عليه السلام) غيب گو چقدر ناراحتى در دل دخترش امكلثوم ببار ميآورد اين بود كه دختر شخصاً و سپس بوسيله برادرش امام حسن (عليه السلام) مانع از رفتن مطلقاً سپس بطور تنها رفتن شدند مورد قبول نگرديد آن مرد خدا رو به مسجد گذاشته اول اذان صبح را در پشت بام اعلام فرمود سپس بداخل مسجد رفت خفتگان را بيدار فرمود.
ابن ملجم كه روى شكم خوابيده بود او را هم با پشت پا بيدار كرده و فرمود مىخواهى خبر دهم آنچه را كه در زير عبا مخفى نمودهاى نزديك است كه آسمانها به تزلزل آيد سپس به محراب رفت شروع بنافله نمود هنگامى كه سر از سجده بلند مىكرد آن ملعون با شمشير زهر آلود در حالتيكه صدا مىزد لله الحكم لالك يا على ضربتى به سر مباركش فرود آورد كه چون محاسن امام و محراب را رنگين نمود صيحه آسمانى و غوغاى مهيب محوطه مسجد مردم كوفه را به هيجان آورد و ابن ملجم دستگير شد و در محبس امام زندانى شد بدون اينكه از ناحيه على (عليه السلام) شكنجه ببيند مورد ترحم امام واقع مىشد ابتدا بدون اطلاع امام زنجير بوى زده بودند هنگاميكه امام مطلع شد اشك از چشمهايش جارى شد و پسر خود امام حسن را توصيه فرمود كه زنجير را برداريد و اضافه شير و خوراك على را به قاتل بدهيد و مكرراً ميفرمود اگر از اين جراحت بهبودى حاصل شود او را آزاد خواهم نمود و اين بزرگوارى مخصوص بمقام شهرياريست در غير او پيدا نمىشود.
به جز از على كه گويد به پسر كه قاتل من برو اى گداى مسكين در خانه على زن
|
|
كه اسير توست اكنون به اسير كن مدارا كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را
|
نظرات شما عزیزان: