اولين نبرد در اسلام
روز جمعه هفدهم شهر صيام بسال دوم هجرت نبوى جنگ بدر كه اولين نبرد اسلامى باشد، اتفاق افتاد. پس از خاتمه جنگ، چهارده نفر از مسلمانان و هفتاد نفر از قريش كشته شدند و هفتاد تن از آنها اسير گشتند و پيغمبر سه روز توقف فرمود. كسيكه مأمور حراست اسيران بود شقران نام داشت. شبها آنانرا با طنابى محكم مىبست و در نزديك خوابگاه پيغمبر باز مىداشت. پيغمبر با عبدالله بن كعب كه او نيز مأمور حفاظت اسيران بود فرمود مرا ناله و سوز عمويم عباس از خواب بازداشته زيرا عمو نصف پدر است و قيد اسارت او را بزحمت انداخته. عبدالله عرض كرد اجازه بفرمائيد او را بگشايم فرمود نه بلكه طناب و قيد او را نرم و شل قرار ده و عبدالله چنانچه ميل پيغمبر بود عمل نمود، ناله عباس خاموش شد، رسول خدا فرمود چه شد كه ناله عمويم را نمىشنوم؟ عرض كرد بند او را نرم كردم. فرمود طناب همه اسيران را نرم كن.
رسولالله دستور داد كشتههاى قريش را جمع آورى نموده و در ميان چاهى بريزند. هنگاميكه جسد عتبة بن ربيعه را بسوى چاه مىكشيدند پسر او حذيفه حاضر بود چشمش به پيكر پدر افتاد رنگ از چهره او پريد، پيغمبر خدا متوجه شد فرمود آيا ترديدى براى تو رخ داده است؟ گفت نه يا رسول الله من در اسلام ترديد ندارم ولى در پدرم فضل و دانش و عقل سراغ داشتم و تصور مىكردم كه اين عوامل او را باسلام رهبرى مىكند، اكنون مىبينم آنچه من فكر مىكردم خطا بوده.
خلاصه روز يكشنبه 19 شهر صيام اول بامداد از بدر كوچ داد نخست بر سر چاهى كه انباشته از اجساد قريش بود آمد يكايك سرانكفر را نامبرد و فرمود اى عتبة و شيبه، ابوجهل، اميه هل وجدتم ما وعدربكم حقا فانى وجدت ما وعدنى ربى حقا: آنچه پروردگارتان وعده داده بود مطابق واقع يافتيد من آنچه خدايم وعده داده بود درست يافتم. ياران پيامبر عرض كردند آيا با مردگان سخن مىگوئيد در حاليكه آنان قابل گفت و شنود نيستند؟ رسول اكرم در پاسخ آنان چنين فرمود آنان همه گفتار و سخنان مرا مىشنوند ولى توانائى پاسخ دادن ندارند. سپس سپاه اسلام حركت كرده بر سر چاه ارمال فرود آمدند. پيغمبر در مورد اموال غنيمت و اسيران كفار مشاوره فرمود عمر نظريه داد كه غنائم سوخته شود و اسيران هر كس بوسيله خويشان خود مثلاً عباس بوسيله حمزه، عقيل بوسيله على (عليه السلام). و عبدالله بن رواحه انصارى نيز سوختن همه را حتى نفوس اسرار را اعلان داشت. چهره رسول خدا از شنيدن سخنان اين دو نفر متغير گشته، آنگاه فرمود منتظر وحى خواهم شد اين آيات بپيغمبر فرود آمد ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض يريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة الى ان قال فكلوا مما غنمتم حلالا طيباً و اتقوالله ان الله غفور رحيم (انفال 68) سزاوار نيست بر پيغمبر كه او را باشد اسيران تا اينكه بسيارى از آنها را بكشد در روى زمين مىخواهيد متاع دنيا خداوند براى شما آخرت را پسنديده پس بخوريد آنچه را غنيمت آوردهايد از كفار حلال و پاكيزه است. البته قانون اساسى اسلام درباره اسيران جنگى اين است كه آنها برده مسلمانان مىشوند و از هر كدام بفراخورحال خودكار كشيده مىشود. اسيران باسواد به تعليم و تربيت و صاحبان صنعت به امور آموزش صنعتى گمارده مىشوند. چنانكه سيره پيغمبر و مسلمانان در نبردها و فتوحات اسلامى همين بوده است. ولكن در اين جنگ از نظراينكه رعايت حقوق دو طايفه لازم بود يكى آنانكه در مكه بمسلمانان نيكى كرده و آنها را حمايت كرده بودند مانند ابى البخترى كه در شكستن محاصره اقتصادى كمك بسزائى براى مسلمانان كرده بود، ديگر كسانى كه به اجبار از مكه بيرون آمده بودند و از صميم قلب خواهان اسلام بودند مانند اكثر بنى هاشم از قبيل عباس و عقيل.
روى اين ملاحظات و روى شدت رحمت و عطوفت، پيغمبر اكرم دستور داد كه اين دو كشته نشود، اتفاقاً ابوالبخترى در دست مجذر دستگير شده بود و او بنا بسفارش پيغمبر درباره وى كوشش مىكرد او را زنده بمحضر رسول خدا بياورد، ولى او بر خلاف ميل كشته شد و آنانكه بضاعت دارند با پرداخت مبلغ چهار هزار درهم تا هزار درهم آزاد مىشوند.
و مجدداً پيغمبر درباره اسيران توصيه فرمود كه آنها را نيكو بداريد و خوش رفتارى كنيد و از مساكين فديه مطالبه ننمائيد و آنهائيكه بى بضاعت هستند و در خط نوشتن مهارت دارند ده نفر از اطفال انصار را خط نوشتن بياموزند و آزاد باشند و هر كه را مال و ثروتى باشد بمقدار توانائى و قدرت مالى فديه بدهد آزاد شود و افراد فقير و نيازمند بدون پرداخت فديه آزاد مىگرديد از اين عده بود.
ابو غره شاعر بحضور پيامبر رسيد و عرض نمود يا رسول الله من مردى مسكينم و پنج دختر دارم اگر مرا آزاد كنى ديگر بجنگ مسلمانان نيايم و كسى را تحريك و تشويق به نبرد مسلمين نكنم با اخذ پيمان مزبور او را آزاد كردند.
نظرات شما عزیزان: