نكته ها:.
1ـ آيا سلب قدرت تشخيص , دليل بر جبر نيست ؟.
اگر طبق آيه فوق خداوند بر دلها و گوشهاى اين گروه مهر نهاده , وبرچشمهايشان پرده افكنده , آنـها مجبورند در كفر باقى بمانند, آيا اين جبر نيست ؟پاسخ اين سؤال را خود قرآن در اينجا و آيات ديـگـر داده اسـت و آن ايـنـكـه : اصـرار ولـجاجت آنها در برابر حق , تكبر و ادامه به ظلم و ستم و بـيـدادگـرى و كـفر و پيروى ازهوسهاى سركش سبب مى شود كه پرده اى بر حس تشخيص آنها بيفتد, كه در واقع اين حالت عكس العمل و بازتاب اعمال خود انسان است نه چيز ديگر.
2ـ مهرنهادن بر دلها!.
در آيـات فـوق و بـسيارى ديگر از آيات قرآن براى بيان سلب حس تشخيص ودرك واقعى از افراد, تـعـبير به ((ختم )) شده است , و احيانا تعبير به ((طبع )) و ((رين )) اين معنى از آنجا گرفته شده اسـت كـه در مـيان مردم رسم بر اين بوده هنگامى كه اشيائى رادر كيسه ها يا ظرفهاى مخصوصى قـرار مـى دادنـد, و يا نامه هاى مهمى را در پاكت مى گذاردند, براى آنكه كسى سرآن را نگشايد و دست به آن نزند آن را مى بستند وگره مى كردند و بر گره مهر مى نهادند, امروز نيز معمول است كـيـسـه هـاى پـسـتـى را لاك و مهر مى كنند در لغت عرب براى اين معنى كلمه ((ختم )) به كار مـى رود, الـبـتـه ايـن تعبير در باره افراد بى ايمان و لجوجى است كه بر اثر گناهان بسيار در برابر عـوامـل هـدايت نفوذ ناپذير شده اند, و لجاجت و عناد در برابر مردان حق در دل آنان چنان رسوخ كـرده كه درست همانند همان بسته و كيسه سر به مهر هستند كه ديگرهيچ گونه تصرفى در آن نـمـى توان كرد, و به اصطلاح قلب آنها لاك و مهر شده است ((طبع )) نيز در لغت به همين معنى آمـده اسـت اما ((رين )) به معنى زنگار يا غبار يالايه كثيفى است كه بر اشيا گرانقيمت مى نشيند ايـن تعبير در قرآن نيز براى كسانى كه بر اثر خيره سرى و گناه زياد قلبشان نفوذ ناپذير شده بكار رفـتـه اسـت و مهم آن است كه انسان مراقب باشد اگر خداى ناكرده گناهى از او سر مى زند در فـاصله نزديك آن را با آب توبه و عمل صالح بشويد, تامبادا به صورت رنگ ثابتى براى قلب در آيد و برآن مهر نهد.
3ـ مقصود از ((قلب )) در قرآن :.
((قلب )) در قرآن به معانى گوناگونى آمده است از جمله :1ـ به معنى عقل ودرك چنانكه در آيه 37 سـوره ((ق )) مـى خـوانـيـم : ((ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب :((در اين مطالب تذكر و يـادآورى است براى آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند))2ـ به معنى روح و جان چنانكه در سـوره احـزاب آيـه 10 آمـده است : ((هنگامى كه چشمها از وحشت فرومانده و جانها به لب رسيده بـود)) 3ـ به معنى مركز عواطف ,آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى است : ((بزودى در دل كافران ترس ايجاد مى كنم )).
توضيح اينكه : در وجود انسان دو مركز نيرومند به چشم مى خورد: 1ـ مركزادراكات كه همان ((مغز و دستگاه اعصاب است )) 2ـ مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سـيـنـه قـرار دارد و مـسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى گذارد, ما بالوجدان هـنـگامى كه با مصيبتى روبرومى شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى كنيم , و هـمـچـنـان وقـتـى كـه بـه مـطـلـب سرورانگيزى برمى خوريم فرح و انبساط را در همين مركز احـسـاس مـى كـنـيـم , نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همين عضو مخصوص ) ومسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده , دليل آن همان است كه گفته شد و سخنى به گزاف نرفته است .
( آيه 8) ـ.
گروه سوم (منافقان ).
اسـلام در يـك مقطع خاص تاريخى خود با گروهى روبرو شد كه نه اخلاص وشهامت براى ايمان آوردن داشـتـنـد و نـه قـدرت و جـرات بـر مـخـالفت صريح , اين گروه كه قرآن از آنها به عنوان ((منافقين ))((3)) ياد مى كند و ما در فارسى از آن تعبير به ((دورو)) يا ((دو چهره )) مى كنيم , در صـفـوف مـسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند, و ازآنجا كه ظاهر اسلامى داشتند, غالبا شناخت آنها مـشـكـل بـود ولـى قـرآن نشانه هاى دقيق و زنده اى براى آنها بيان مى كند كه خط باطنى آنها را مـشـخـص مـى سـازد والگوئى در اين زمينه به دست مسلمانان براى همه قرون و اعصار مى دهد نـخست تفسيرى از خود نفاق دارد مى گويد: ((بعضى از مردم هستند كه مى گويند به خدا وروز قـيامت ايمان آورده ايم در حالى كه ايمان ندارند)) (ومن الناس من يقول آمناباللّه و باليوم الا خر و ماهم بمؤمنين ).
(آيـه 9)ـ آنـها اين عمل را يكنوع زرنگى و به اصطلاح تاكتيك جالب , حساب مى كنند: ((آنها با اين عـمـل مـى خـواهـنـد خـدا و مؤمنان را بفريبند)) (يخادعون اللّه والذين آمنوا) ((در حالى كه تنها خودشان را فريب مى دهند, اما نمى فهمند)) (و مايخدعون الا انـفسهم وما يشعرون ).
(آيه 10)ـ سپس قرآن به اين واقعيت اشاره مى كند كه نفاق در واقع يكنوع بيمارى است مى گويد: ((در دلهاى آنها بيمارى خاصى است )) (فى قلوبهم مرض ) امااز آنجا كه در نظام آفرينش , هركس در مسيرى قرار گرفت و وسائل آن را فراهم ساخت در همان مسير, رو به جلو مى رود قرآن اضافه مى كند: ((خداوند هم بربيمارى آنها مى افزايد)) (فزادهم اللّه مرضا).
و از آنـجـا كـه سـرمـايـه اصـلى منافقان دروغ است , تا بتوانند تناقضها را كه درزندگيشان ديده مى شود با آن توجيه كنند, در پايان آيه مى فرمايد: ((براى آنها عذاب اليمى است بخاطر دروغهائى كه مى گفتند)) (ولهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون ).
(آيـه 11)ـ سـپـس بـه ويژگيهاى آنها اشاره مى كند كه نخستين آنها داعيه اصلاح طلبى است در حـالى كه مفسد واقعى همانها هستند: ((هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مـى گـويـنـد: مـا فـقـط اصـلاح كننده ايم ))! (و اذا قيل لهم لاتفسدوا فى الا رض قالوا انما نحن مصلحون ) ما برنامه اى جز اصلاح در تمام زندگى خود نداشته ايم و نداريم !.
(آيـه 12)ـ قـرآن اضـافـه مى كند : ((بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامه اى جزفساد ندارند ولى خـودشان هم نمى فهمند))! (الا انهم هم الـمـفسدون ولكن لايشعرون ) بلكه اصرار و پافشارى آنها در راه نـفـاق و خوگرفتن با اين برنامه هاى زشت و ننگين سبب شده كه تدريجا گمان كنند اين برنامه ها مفيد وسازنده و اصلاح طلبانه است .
(آيـه 13)ـ نشانه ديگر اينكه : آنها خود را عاقل و هوشيار و مؤمنان را سفيه وساده لوح و خوش باور مى پندارند, آن چنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه به آنهاگفته مى شود ايمان بياوريد آنگونه كه توده هاى مردم ايمان آورده اند, مى گويند: آياما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم ))؟! (و اذا قيل لـهـم آمـنوا كما آمن الناس قالواانـؤمن كما آمن السفه) و به اين ترتيب افراد پاكدل و حق طلب و حـقـيـقـت جـو راكـه بـا مـشـاهـده آثـار حقانيت در دعوت پيامبر (ص ) و محتواى تعليمات او, سـرتـعـظـيـم فـرو آورده انـد بـه سـفـاهـت مـتـهـم مـى كنند لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((بدانيدسفيهان واقعى اينها هستند اما نمى دانند)) (الا انهم هم السفها ولكن لايعلمون ).
آيـا اين سفاهت نيست كه انسان خط زندگى خود را مشخص نكند و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه درآيد, استعداد و نيروى خود را در طريق شيطنت وتوطئه و تخريب به كار گيرد, و در عين حال خود را عاقل بشمرد؟!.
(آيـه 14) ـ سومين نشانه آنها آن است كه هر روز به رنگى در مى آيند و در ميان هرجمعيتى با آنها هـم صدا مى شوند, آنچنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند مى گويند ايـمان آورديم )) (و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا) ما از شماهستيم و پيرو يك مكتبيم , از جان و دل اسلام را پذيرا گشتيم و با شما هيچ فرقى نداريم !.
((اما هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاه مى روند مى گويندما با شمائيم ))! (و اذا خـلـوا الى شياطينهم قالوا انا معكم ) ((و اگر مى بينيد ما در برابرمؤمنان اظهار ايمان مى كنيم ما مسخره شان مى كنيم ))! (انما نحن مستهزؤن ).
(آيـه 15)ـ سـپس قرآن با يك لحن كوبنده و قاطع مى گويد: ((خدا آنها رامسخره مى كند)) (اللّه يـستهز بهم ) ((و خدا آنها را در طغيانشان نگه مى دارد تا به كلى سرگردان شوند)) (و يمدهم فى طغيانهم يعمهون ).
(آيـه 16) ـ ايـن آيه , سرنوشت نهائى آنها را كه سرنوشتى است بسيارغم انگيز و شوم و تاريك چنين بـيـان مـى كـند: ((آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان , هدايت را با گمراهى معاوضه كـرده اند)) (اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى ) و به همين دليل ((تجارت آنها سودى نداشته )) بلكه سرمايه را نيز از كف داده اند (فما ربحت تجارتهم ) ((و هرگز روى هدايت را نديده اند)) (و ما كانوامهتدين ).
خـلاصـه دوگـانـگـى شـخـصـيـت و تضاد برون و درون كه صفت بارز منافقان است پديده هاى گـونـاگـونـى در عـمـل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مى توان آن را شناخت .
نظرات شما عزیزان: