مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

بار روی دوشش زیادی سنگین بود و سر بالایی زیادی سخت... دانه‌ی گندم روی شانه‌های نازکش سنگینی می‌کرد. نفس‌نفس می‌زد. اما کسی صدای نفس‌هایش را نمی‌شنید، کسی او را نمی‌دید. دانه از روی شانه‌های کوچکش سُر خورد و افتاد. خدا دانه‌ی گندم را فوت کرد. مورچه می‌دانست که نسیم، نَفَس خداست! مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: "گاهی یادم می‌رود که هستی، کاش بیشتر می‌وزیدی."

خدا گفت: "همیشه می‌وزم. نکند دیگر گُمم کرده‌ای!"

مورچه گفت: "این منم که گم می‌شوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خُرد. نقطه‌ای که بود و نبودش را کسی نمی‌فهمد."

خدا گفت: "اما نقطه سر آغاز هر خطی‌ست."

مورچه زیر دانه‌ی گندمش گم شد و گفت: "من اما سر آغاز هیچم و ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد."
خدا گفت: "چشمی که سزاوار دیدن است می‌بیند. چشم‌های من همیشه بیناست."

مورچه این را می‌دانست. اما شوق گفت‌و‌گو داشت. پس دوباره گفت: "زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم. نبودنم را غمی نیست."
خدا گفت: "اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه‌ی کوچک گندم را بر دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟ تو هستی و سهمی از بودن برای توست، در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است."
مورچه خندید و دانه‌ی گندم از دوشش دوباره افتاد. خدا دانه را به سمتش هل داد. هیچ کس اما نمی‌دانست که در گوشه‌ای از خاک، مورچه‌ای با خدا گرم گفت‌و‌گوست

 

[ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:نسیم نفس خداست, ] [ 10:53 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

پیرمرد نشسته بود و با چشمان بسته و پا های جمع كرده و در تفكری عمیقی فرو رفته بود

ناگهان آرامش او با صدای بلند و خشن جوانی شكسته شد

پیرمرد ! برایم از بهشت و جهنم بگو

پیرمرد هیچ حركتی نكرد  انگار كه چیزی نشنیده است

 اما به تدریج لبخند كوچك در گوشه لبانش ظاهر شد  .  جوان بی صبرانه كنارش ایستاده بود و هرلحظه بیشتر و بیشتر بیتاب می شد  بالاخره پیرمرد گفت  تو می خواهی در باره بهشت و جهنم بدانی  تو با این ظاهرنامرتب و عجیب . نفست در خطاست . وضیعت مناسبی هم نداری تو كه زشت هم هستی

تو از من در باره بهشت و جهنم می پرسی

جوان عصابی شد و ناسزایی گفت : دست هایش را بالا برد تا حساب پیرمرد را برسد صورتش سرخ شده و رگ گردنش بیرون زده بود.      در این لحظه پیرمرد گفت  ( این جهنم  است )

دست جوان سست شد و پایین آمد  در همان لحظه كوتاه جوان سرشار از تعجب شد و از احساس شفقت و عشق به پیرمردی كه جان خودش را به خطر انداخته بود تا به درس بدهد چشمش پر از اشك شده بود

پیرمرد گفت ( این بهشت است )

دوست من  بهشت و جهنم از همین حالا با ماست از همین جا رقم می خورد

آن لحظه كه درخشم ودشمنی و قساوت هستی جهنم

آن لحظه كه در صفا  آرامش .مهر وعطوفت در خود احساس می كنی  در بهشت هستی

همشیه بهشتی باش

[ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:همشیه بهشتی باشیم, ] [ 10:51 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.


ادامه مطلب
[ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:همواره می توان گرمابخش قلب یک نفر شد , ] [ 10:38 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

بود شیری به بیشه یی خفته

موشكی كرد خوابش آشفته

آن قَدَر دور شیر بازی كرد

بر بر و دوشش اسب تازی كرد

آن قدر گوش شیر گاز گرفت

گه رها كرد و گاه بازگرفت

تا كه از خواب, شیر شد بیدار

متغیّر ز موش بدرفتار

دست برد و گرفت كلّه موش

شد گرفتار ـ موش بازیگوش

خواست در زیر پنجه له كندش

به هوا برده بر زمین زندش

گفت: ای موش لوس یك غازی

با دم شیر می كنی بازی!

موش بیچاره در هراس افتاد

گریه كرد و به التماس افتاد

كه تو شاه وحوشی و من موش

موش هیچ است پیش شاه وحوش

تو بزرگی و من خطاكارم

از تو امّید مغفرت دارم

شیر از این لابه رحم حاصل كرد

پنجه واكرد و موش را ول كرد

اتّفاقاً سه چار روز دگر

شیر را آمد این بلا بر سر

از پی صید گرگ یك صیّاد

در همان حول و حوش دام نهاد

دام صیّاد گیر شیر افتاد

عوض گرگ شیر گیر افتاد

موش چون حال شیر را دریافت

از برای خلاصی اش بشتافت

بندها را جوید با دندان

تا كه در برد شیر از آنجا جان

این حكایت كه خوش تر از قند است

حاوی چند نكته از پند است

اولاً, گرنه یی قوی بازو

با قویتر ز خود ستیزه مجو

ثانیاً, عفو از خطا خوبست

از بزرگان گذشت مطلوبست

ثالثاً, با سپاس باید بود

قدر نیكی شناس باید بود

رابعاً, هركه نیك یا بدكرد

بد به خود كرد و نیك با خود كرد

خامساً, خلق را حقیر مگیر

كه گهی سودها بری ز حقیر

شیر چون موش را رهایی داد

خود رها شد ز پنجه صیّاد

در جهان موشك ضعیف حقیر

می شود مایه خلاصی شیر

[ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 9:55 ] [ اکبر احمدی ] [ ]


کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.

. کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.

. کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.

. کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.

. کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.

. کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.

. کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.

. کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.

. کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

. کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.

. کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است.

. کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

. کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

. کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است

. کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است

[ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:راست و دروغ, ] [ 9:53 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

دوست عزیزم (منتظر) خدا تمام وسایل نجات رو تو وجودت قرار داده و بهت فکر مثبت و علم و آگاهی  داده و بهت عقل داده تا در مقابل افکار منفی و افکار مثبت دنباله رو افکار مثبت و حقیقی باشی. وقتی میگی خدا از ناراحتی من ناراحت نمیشه و یا خدا نجاتم نمیده و از اینجور افکار، همه این افکار فکرای منفیه چون راه خدا همونطور که تو قرآن نوشته راه رشد و ترقی هستش نه راه تاریکی. اگه با دقت قرآن رو بخونی خدا همه رو از اون گناهکارترینش به سوی خودش می خونه و میخواد نجات بده. خدا ببین من و تو رو چقدر دوست داره که برای اینکه در مقابل افکار منفی و نا امید کننده که به سمت ما میاد قرآن رو فرستاده تا با مطالعه و پناه به سخنانش راه رو از چاه و روشنی رو از تاریکی تشخیص بدیم و بدونیم که راهی که ما رو به سمت تاریکی میبره راه خدا نیست راه شیطانه چون راه خدا ما رو به سمت نور هدایت میکنه (میتونی آیت الکرسی رو با دقت مطالعه کنی). خدا دوست داره ولی اونایی باشه که دوست دارن به سمت نور حرکت کنن و برای کسایی که به سمت تاریکی حرکت میکنن عذاب در نظر گرفته تا شاید اونا به خاطر ترس از عذاب هم که شده به سمت تاریکی نرن و برگردن حرکت کنن به سمت نور.حالا این شمایی که باید انتخاب کنی. دیدی وقتی به سمت خورشید حرکت میکنی تاریکی سایه پشت سرت میفته اما وقتی پشتت رو به خورشید میکنی تاریکی جلو راهت میفته؟روح تو هم در مقابل خدا شبیه این مثاله؛ اگه روحت به سمت خدا باشه تاریکیها پشت سرتن اما اگه روحت پشت کنه به خدا تاریکی میفته جلو پات و میفتی تو چاه. خدا عشقش رو، محبتش رو میتابونه تا ماها برگردیم به سمت خدا، به سمت نور...به نظر تو کسی که نور کل هستی از اونه میتونه کاری رو مد نطر بگیره که ما رو ببره به سمت تاریکی؟؟هرگز!خدا تمام دستوراتش و تمام کارهاش و تمام تصمیماتش تصمیماتی هستند که بنده هاش رو به سمت نور هدایت کنه نه به سمت تاریکی  شعری رو از شاعر فقیدمون دکتر مجتبی کاشانی برات مینویسم تا بدونی که اونی که باید حرکت رو شروع کنه تویی در اینکه خدا تو رو میخواد شک نکن فقط این تویی که باید شروع کنی و به سمت خدا حرکت کنی و به سمت نور بری...
به نظرت من و دوستانم رو خدا برای گفتن این حرفا جلوی راهت نذاشته؟؟؟

خویش را باور کن
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
شعله روشن این خانه تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد تابید
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
هیچ کس چون نخواهد رویید
 
ابر این پهنه توباید باشی
هیچ کس جز تو  نخواهد بارید
رعد این صحنه تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد غرید
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد جوشید
باز کن پنجره را
صبح آمده است
در این خانه رخوت بگشایید
باز هم منتظری؟
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
ونمی گوید برخیز
صبح آمده است
بهار آمده است
خانه ساکت تر از آن است که می پنداری
 
سایه سنگین تر از آن است که می پنداری
داغ دیرین تر از آن است که می پنداری
باغ  غمگین تر از آن است که می پنداری
نازنین
سرنگون کردن هم
حرکت آسانی نیست
لیک آسان تر از آن است که می پنداری
ریشه ها می گویند
ما تواناتر ازآنیم که می پنداریم
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ بذری بی تو
 
روی این خاک نخواهد پاشید
از دل خاک نخواهد رویید
خوشه ای نیز نخواهد برخاست
خرمنی کوت نخواهد گردید
هر کجا چرخی بی چرخش تو
هرکجا چرخشی بی گردش تو
هرکجا چرخشی بی جنبش تو
بی چالش تو
بی خواهش تو
بی توانایی اندیشه وعزم تو
نخواهد چرخید
اسب اندیشه خود را زین کن
تک سوار سحر جاده تو باید باشی
 
وخدا می داند که خدا می خواهد
نازنین
داس بی دسته ما
سالهاست.....
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را می جویند
خواب وخاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچ کس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری
 
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
ونمی گوید برخیز
که صبح آمده است
که بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویش را باور کن.

جواب بنده عزیز  خدا (منتظر عزیز):

سلام
دوست عزیز

من نمیدونم شما چرا این همه ناراحتی. اما مطمئن باش که بازگشتت به سمت خدا و فریادها و ناله های خدا خدای تو بدون لطف خدا امکان پذیر نیست. یعنی کسی میتونه با خدا حرف بزنه و به ذهنش خدا خطور کنه و از زلال ترین جای قلبش خدا رو  صدا کنه که قبلا خدا این توان رو بهش داده باشه. چون " لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم".
نمیدونم این شعر رو شنیدی یا نه :

اگر با دیگران بودش میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
بله منتظر عزیز خدا!
اگه خدا به تو توجهی نداشت پس چرا کوزه ی دلت رو شکسته؟
پس چرا به درش کشونده؟
پس چرا قبلا اینجوری نبود و حالا اینجور شده؟
آره عزیز دل
خدا یادم داده که در وبلاگ برای همیشه این جمله رو بنویسم:
و خداوند خطاب به حضرت داوود ع فرمود :"اگر آنان که از من روی برتافتند ، می دانستند که چقدر مشتاق دیدارشان هستم ، هر آینه از شوق جان می سپردند"
خدا فقط منتظر یه بهونه کوچولو واسه نجات بنده هاشه خدا همه کار میکنه که بنده ش رو از عذاب نجات بده و به سوی شادی بکش.
خدا از عذاب بنده هاش خوشش نمیاد
تنها هدف خدا نجات بنده هاشه.
اگه به یاد خدا افتادی
اگه به سمت خدا برگشتی
مطمئن باش دعوتنامه از طرف خداست
شک نکن
شک کار شیطانه که نذاره برگردی به سمت خدا...

التماس دعا
یا علی

[ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:پاسخ منتظر, ] [ 9:47 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

هیچ می دانید که
آخرین زنگ دنیا کی می خورد؟
خدا می داند، ولی...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش از یک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود.
و آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال سختی بود!
سوالی که بیش از یک بار نمی توان به آن پاسخ داد.
خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد، روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها
بنویسند.
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح آنقدر در حیاط نمانده باشیم که
حیات را از یاد برده باشیم.
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا؛ چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است ...

[ جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:زنگ دنیـــا, ] [ 8:2 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

معلم بچه ها را به لب چشمه ای برد به تک تک آنها یک لیوان آب و مشتی نمک داد و خواست نمک را داخل لیوان هایشان بریزند و بعد آب لیوان را بنوشند. بچه ها با هورت کشیدن اولین جرعه آب هر کدام عکس العملی نشان دادند و در انتها هم همگی به این نتیجه رسیدند که آب داخل لیوان به دلیل شوری قابل نوشیدن نیست. معلم از بچه ها خواست تا یک مشت نمک در آب چشمه بریزند و بعد از آب آن بنوشند. بچه ها کاری را که معلم گفته بود انجام دادند و با احتیاط بیشتری آب را چشیده و دیدند به راحتی قابل آشامیدن است. معلم که قصد داشت نکته آموزنده ای را به دانش آموزانش تفهیم کند رو به آنها کرد و گفت : بچه ها ! نمک مثل مشکلات و دغدغه های زندگی است زمانی که ظرفیت تحمل و بردباری شما پایین و کم و مثل آب لیوان محدود باشد پایین بودن ظرفیت موجب غلبه مشکلات بر شما می شود اما اگر آستانه ظرفیت و تحمل خود را مثل چشمه بزرگ و زلال کنید مشکلات زندگی هرگز نمی تواند بر شما غلبه کند .

[ جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:مشکلات زندگی را به آب چشمه بسپارید! , ] [ 8:0 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

همه چیز زیباست، اما با دیدگان بینا قدرت عشق و بخشش در زندگی ما معجزه می آفریند.
اراده بخشش كلید ورود به دنیای عشق است.
بخشیدن دیگران اولین قدم برای بخشیدن خویش است.
بخشیدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می كند.
در دنیای ببخشش، عشق را از كسی دریغ نورز.
برای راحت بخشیدن به خود القا نكنیم كه یك قربانی هستیم.
بخشش تمام عالم را در بر می گیرد، و محدود به افراد مورد گزینش ما نیست.
بخشش كوتاهترین راه به سوی خداست.
بخشش آسانترین راه محو كردن گذشته ی رنج آور است.
بخشش، ما را از رنج گذشته ها رها می كند.
بخشش ما را از حسرت فرصت های گذشته رهایی می بخشد.
نبخشیدن ، تن دادن به رنج است.
حقیقت این است كه با خشم و تنفر فقط خود را محكوم می كنیم.
هیچ گاه برای بخشیدن زود یا دیر نیست.
بخشش ما را در زندگی سبكبار می كند.
بخشش مهمترین چیز برای كسانی است كه می میرند و كسانی كه می مانند.
بخشش كوتاهترین راه به سوی خداست.
بخشش كوتاهترین راه به سوی خداست.
بخشش كوتاهترین راه به سوی خداست.
و بدانیم كه زندگی و عشق یكی است و حقیقتی است جاودان و بی پایان، و فكر نبخشیدن خلاء و شكافی در اعماق قلب ما ایجاد می كند ، كه نه فقط باعث احساس اندوه و خسارت می شود، بلكه ما را از تجربه عشق و آرامش درونی نیز باز می دارد. این شكاف ، پیوندهای انسانی را می گسلد و ما را از یكدیگر جدا می كند و مانع از ارتباطات معنوی هر یك از ما با دیگری می شود. برای دل سپردن به صدای سخن عشق اراده و اختیار داریم.برگرفته از كتاب بخشش بزرگترین شفابخش هستی 

[ جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:بخشش کوتاهترین راه به سوی خداست , ] [ 7:58 ] [ اکبر احمدی ] [ ]

 بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه ی خلاف و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک و دستهایتان را از هر آلودگی و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها،نامردمی ها.....چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه بر سفره ی شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند.مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟

 شیطان و بنده ی خدا

 مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا اونمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.

 شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

 

[ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:خدا, سفره, تکه نان, خدایی, ] [ 16:9 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
صفحه قبل 1 ... 92 93 94 95 96 ... 169 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب