مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
|
بار روی دوشش زیادی سنگین بود و سر بالایی زیادی سخت... دانهی گندم روی شانههای نازکش سنگینی میکرد. نفسنفس میزد. اما کسی صدای نفسهایش را نمیشنید، کسی او را نمیدید. دانه از روی شانههای کوچکش سُر خورد و افتاد. خدا دانهی گندم را فوت کرد. مورچه میدانست که نسیم، نَفَس خداست! مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: "گاهی یادم میرود که هستی، کاش بیشتر میوزیدی."
[ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:نسیم نفس خداست, ] [ 10:53 ] [ اکبر احمدی ]
[
پیرمرد نشسته بود و با چشمان بسته و پا های جمع كرده و در تفكری عمیقی فرو رفته بود ناگهان آرامش او با صدای بلند و خشن جوانی شكسته شد پیرمرد ! برایم از بهشت و جهنم بگو پیرمرد هیچ حركتی نكرد انگار كه چیزی نشنیده است اما به تدریج لبخند كوچك در گوشه لبانش ظاهر شد . جوان بی صبرانه كنارش ایستاده بود و هرلحظه بیشتر و بیشتر بیتاب می شد بالاخره پیرمرد گفت تو می خواهی در باره بهشت و جهنم بدانی تو با این ظاهرنامرتب و عجیب . نفست در خطاست . وضیعت مناسبی هم نداری تو كه زشت هم هستی تو از من در باره بهشت و جهنم می پرسی جوان عصابی شد و ناسزایی گفت : دست هایش را بالا برد تا حساب پیرمرد را برسد صورتش سرخ شده و رگ گردنش بیرون زده بود. در این لحظه پیرمرد گفت ( این جهنم است ) دست جوان سست شد و پایین آمد در همان لحظه كوتاه جوان سرشار از تعجب شد و از احساس شفقت و عشق به پیرمردی كه جان خودش را به خطر انداخته بود تا به درس بدهد چشمش پر از اشك شده بود پیرمرد گفت ( این بهشت است ) دوست من بهشت و جهنم از همین حالا با ماست از همین جا رقم می خورد آن لحظه كه درخشم ودشمنی و قساوت هستی جهنم آن لحظه كه در صفا آرامش .مهر وعطوفت در خود احساس می كنی در بهشت هستی همشیه بهشتی باش
[ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:همشیه بهشتی باشیم, ] [ 10:51 ] [ اکبر احمدی ]
[
در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.
ادامه مطلب [ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:همواره می توان گرمابخش قلب یک نفر شد , ] [ 10:38 ] [ اکبر احمدی ]
[
بود شیری به بیشه یی خفته موشكی كرد خوابش آشفته آن قَدَر دور شیر بازی كرد بر بر و دوشش اسب تازی كرد آن قدر گوش شیر گاز گرفت گه رها كرد و گاه بازگرفت تا كه از خواب, شیر شد بیدار متغیّر ز موش بدرفتار دست برد و گرفت كلّه موش شد گرفتار ـ موش بازیگوش خواست در زیر پنجه له كندش به هوا برده بر زمین زندش گفت: ای موش لوس یك غازی با دم شیر می كنی بازی! موش بیچاره در هراس افتاد گریه كرد و به التماس افتاد كه تو شاه وحوشی و من موش موش هیچ است پیش شاه وحوش تو بزرگی و من خطاكارم از تو امّید مغفرت دارم شیر از این لابه رحم حاصل كرد پنجه واكرد و موش را ول كرد اتّفاقاً سه چار روز دگر شیر را آمد این بلا بر سر از پی صید گرگ یك صیّاد در همان حول و حوش دام نهاد دام صیّاد گیر شیر افتاد عوض گرگ شیر گیر افتاد موش چون حال شیر را دریافت از برای خلاصی اش بشتافت بندها را جوید با دندان تا كه در برد شیر از آنجا جان این حكایت كه خوش تر از قند است حاوی چند نكته از پند است اولاً, گرنه یی قوی بازو با قویتر ز خود ستیزه مجو ثانیاً, عفو از خطا خوبست از بزرگان گذشت مطلوبست ثالثاً, با سپاس باید بود قدر نیكی شناس باید بود رابعاً, هركه نیك یا بدكرد بد به خود كرد و نیك با خود كرد خامساً, خلق را حقیر مگیر كه گهی سودها بری ز حقیر شیر چون موش را رهایی داد خود رها شد ز پنجه صیّاد در جهان موشك ضعیف حقیر می شود مایه خلاصی شیر
. کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است. . کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است. . کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست. . کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است. . کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است. . کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است. . کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است. . کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است. . کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است. . کسی که علی رغم میل باطنی خود دروغ می گوید زن و شوهر است. . کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است. . کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است. . کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است. . کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است
[ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:راست و دروغ, ] [ 9:53 ] [ اکبر احمدی ]
[
دوست عزیزم (منتظر) خدا تمام وسایل نجات رو تو وجودت قرار داده و بهت فکر مثبت و علم و آگاهی داده و بهت عقل داده تا در مقابل افکار منفی و افکار مثبت دنباله رو افکار مثبت و حقیقی باشی. وقتی میگی خدا از ناراحتی من ناراحت نمیشه و یا خدا نجاتم نمیده و از اینجور افکار، همه این افکار فکرای منفیه چون راه خدا همونطور که تو قرآن نوشته راه رشد و ترقی هستش نه راه تاریکی. اگه با دقت قرآن رو بخونی خدا همه رو از اون گناهکارترینش به سوی خودش می خونه و میخواد نجات بده. خدا ببین من و تو رو چقدر دوست داره که برای اینکه در مقابل افکار منفی و نا امید کننده که به سمت ما میاد قرآن رو فرستاده تا با مطالعه و پناه به سخنانش راه رو از چاه و روشنی رو از تاریکی تشخیص بدیم و بدونیم که راهی که ما رو به سمت تاریکی میبره راه خدا نیست راه شیطانه چون راه خدا ما رو به سمت نور هدایت میکنه (میتونی آیت الکرسی رو با دقت مطالعه کنی). خدا دوست داره ولی اونایی باشه که دوست دارن به سمت نور حرکت کنن و برای کسایی که به سمت تاریکی حرکت میکنن عذاب در نظر گرفته تا شاید اونا به خاطر ترس از عذاب هم که شده به سمت تاریکی نرن و برگردن حرکت کنن به سمت نور.حالا این شمایی که باید انتخاب کنی. دیدی وقتی به سمت خورشید حرکت میکنی تاریکی سایه پشت سرت میفته اما وقتی پشتت رو به خورشید میکنی تاریکی جلو راهت میفته؟روح تو هم در مقابل خدا شبیه این مثاله؛ اگه روحت به سمت خدا باشه تاریکیها پشت سرتن اما اگه روحت پشت کنه به خدا تاریکی میفته جلو پات و میفتی تو چاه. خدا عشقش رو، محبتش رو میتابونه تا ماها برگردیم به سمت خدا، به سمت نور...به نظر تو کسی که نور کل هستی از اونه میتونه کاری رو مد نطر بگیره که ما رو ببره به سمت تاریکی؟؟هرگز!خدا تمام دستوراتش و تمام کارهاش و تمام تصمیماتش تصمیماتی هستند که بنده هاش رو به سمت نور هدایت کنه نه به سمت تاریکی شعری رو از شاعر فقیدمون دکتر مجتبی کاشانی برات مینویسم تا بدونی که اونی که باید حرکت رو شروع کنه تویی در اینکه خدا تو رو میخواد شک نکن فقط این تویی که باید شروع کنی و به سمت خدا حرکت کنی و به سمت نور بری... خویش را باور کن جواب بنده عزیز خدا (منتظر عزیز):
[ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:پاسخ منتظر, ] [ 9:47 ] [ اکبر احمدی ]
[
هیچ می دانید که [ جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:زنگ دنیـــا, ] [ 8:2 ] [ اکبر احمدی ]
[
معلم بچه ها را به لب چشمه ای برد به تک تک آنها یک لیوان آب و مشتی نمک داد و خواست نمک را داخل لیوان هایشان بریزند و بعد آب لیوان را بنوشند. بچه ها با هورت کشیدن اولین جرعه آب هر کدام عکس العملی نشان دادند و در انتها هم همگی به این نتیجه رسیدند که آب داخل لیوان به دلیل شوری قابل نوشیدن نیست. معلم از بچه ها خواست تا یک مشت نمک در آب چشمه بریزند و بعد از آب آن بنوشند. بچه ها کاری را که معلم گفته بود انجام دادند و با احتیاط بیشتری آب را چشیده و دیدند به راحتی قابل آشامیدن است. معلم که قصد داشت نکته آموزنده ای را به دانش آموزانش تفهیم کند رو به آنها کرد و گفت : بچه ها ! نمک مثل مشکلات و دغدغه های زندگی است زمانی که ظرفیت تحمل و بردباری شما پایین و کم و مثل آب لیوان محدود باشد پایین بودن ظرفیت موجب غلبه مشکلات بر شما می شود اما اگر آستانه ظرفیت و تحمل خود را مثل چشمه بزرگ و زلال کنید مشکلات زندگی هرگز نمی تواند بر شما غلبه کند .
[ جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:مشکلات زندگی را به آب چشمه بسپارید! , ] [ 8:0 ] [ اکبر احمدی ]
[
همه چیز زیباست، اما با دیدگان بینا قدرت عشق و بخشش در زندگی ما معجزه می آفریند.
[ جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:بخشش کوتاهترین راه به سوی خداست , ] [ 7:58 ] [ اکبر احمدی ]
[
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه ی خلاف و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک و دستهایتان را از هر آلودگی و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها،نامردمی ها.....چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه بر سفره ی شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند.مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد! او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا اونمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
|
|
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |