مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
|
روزی به آن حضرت خبر دادند که مردم از وقوع مرگ شما اندوهگینو نگرانند. پیامبر در حالی که به فضل بن عباس و علی بنابیطالب(ع)تکیه داده بود به سوی مسجد رهسپار گردید و پس ازدرود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر دادهاند شما از مرگپیامبر خود درهراس هستید. آیا پیش از من، پیامبری بوده است کهجاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهمپیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد... . در فرصتی دیگر مردم را به رعایتحقوق انصار سفارش و در خطاببه انصار فرمود: ای گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیک است، من دعوت شده ودعوت را پذیرفتهام... بدانید دو چیز است که از نظر من بین آندو هیچ تفاوتی نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تارمویی بین آن دو فرقی نمیگذارم. هرکس یکی را ترک کند مثل ایناست که آن دیگری راهم ترک کرده است... آن دو کتاب آسمانی واهلبیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهلبیت من رعایت کنیدو... (نیز فرمود:)آیا شما را به چیزی راهنمایی نکنم که اگر بدانچنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلی، ای رسولخدا. فرمود: آن(چیز)علی است. با دوستی من دوستش بدارید و بهاحترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آنچه گفتمجبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود. ابن حجر هیثمی گوید: پیامبر اکرم(ص)در بیماری خود که بهرحلتش انجامید، فرمود: مرگ من به همین زودی فرا میرسد و من سخن خود را به شمارساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من کتابپروردگارم و اهلبیتخود را در میان شما میگذارم و میروم.(سپسدست علی را گرفت و بالا برد و فرمود:)این شخص علی بن ابیطالباست که همراه با قرآن است و قرآن با علی است و از یکدیگر جدانشوند تا روز قیامت که با من ملاقات نمایند. در روز دوشنبه آخرین روز از زندگی رسول اکرم(ص)آن بزرگوار درمسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: ای مردم! آتش فتنهها شعلهورگردیده و فتنهها همچون پارههای امواج تاریک شب روی آورده است. رسول خدا(ص)در حالی جان سپرد که سر در دامن علیبنابیطالب(ع)داشت.علی(ع) شیون کنان، رحلت پیامبر(ص) را بهاطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبکر به محل سکونتخود در«سنح» رفته بود و عایشه به دنبال وی فرستاد تا بیدرنگ بهشهرآید. انکار رحلت رسول خدا(ص) او بیوقفه مردم را بیم میداد و در هراس و تردید میگذارد و آنکلمات را به قدری تکرار کرد که دهانش کف نمود. میگفت: هرکسبگوید او مرده استبا این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم کرد. خداوند تا وعدههایش را به دست او عملی نسازد، وی را نزد خودنمیبرد. در آن هنگامه از خانواده حضرت کسی تردید در رحلت رسولگرامی(ص)نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد که کسی با عمرسخن گفته و به او توجهی کرده باشد. جز این که برخی چونآشوبآفرینی عمر را دیدند، گفتند: او چه میگوید!! از وی بپرسیدمگر رسول خدا(ص)در این باره به تو چیزی فرموده که این گونهسراسیمه و آشفته سخن میگویی! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا. موضوع رحلتبرای خاندان پیامبر و مردم چنان قطعی و بدیهی بودکه ابن ام مکتوم نابینا نیز که جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمیدیدهمانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه میگویی؟! مگرقرآن نیست که میفرماید:(و ما محمد الا رسول قد خلت من قبلهالرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علیعقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین محمد جز فرستادهای که پیش از او هم پیامبرانی(آمده و)گذشتند،نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود(به شیوهجاهلیت)برمیگردید! هرکس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانیبه خدا نمیرساند و به زودی خداوند سپاسگزاران را پاداش میدهد. عباس میافزود: تردید نیست که رسول خدا(ص)مرده است. بیایید اورا دفن کنیم. (با فرض قطعی که وی مرده است.)آیا خداوند شما رایک بار طعم مرگ میچشاند و رسولش را دوبار! او بزرگوارتر از آناست که دوبار بمیرد. بیایید او را دفن کنیم. اگر راستباشد کهاو نمرده بر خداوند دشوار نیست که خاک را از روی او به یک سوزند و... . با این حال، عمر بدون کمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظرخود پافشاری میکرد تا آن که چند ساعتی بعد ابوبکر از محل سکونتخود در سنح رسید. و چون چشم به جسد مطهر پیامبر(ص)دوخت، همانآیه را که پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سکوتفراخواند و او نیز ساکتبر زمین نشست و گفت: گویا این آیه راپیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن است؟! انگیزه انکار رحلت ابن ابیالحدید مینویسد: عمر با این اقدام میخواست فرصتی برایرسیدن ابوبکر به محل فراهم آورده باشد; زیرا او در فردای«سقیفه» قبل از سخنرانی ابوبکر در مسجد، ضمن عذرخواهی ازاظهارات روز گذشته درانکار وفات پیامبر(ص)، گفت: وقتی فهمیدمرسول خدا(ص)از دنیا رفته است، ترسیدم برسر زمامداری، جنجال وآشوب به پا شودو انصار و دیگران، زمامداری را به دست گیرند یااز اسلام برگردند. در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دینو دولتبود.(! )تاابوبکر برسد... چنین دروغ مصلحتآمیز در هرآیینی مشروع میباشد. او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدی به شک انداخت و آنها رااز فکر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر(ص)و حوادثی که انتظار وقوعآن میرود، غافل نمود. عمر هر چند برای اندیشیدن و چاره جویی به منظور توفیق درتصمیم خود فرصت نداشت، طرح وی جوانب فراوانی را در برداشت: 1- طرح او برای مردم دوستدار پیامبر امیدوار کننده بود. آنها آرزو میکردند این سخن راست درآید و رهبر خود را بدین زودیاز دست ندهند. 2- آن طرح با خود شاهدی از قرآن داشت و نوید میداد کهمحمدخاتم(ص)نیز چون موسی به ملاقات خدا شتافته و بهزودی بازمیگردد. 3- برپایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازی به کوشش برایتعیین جانشین او نیست. 4- فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است و اقدام به بیعتباجانشین او علامت نفاق و تلاش برای ایجاد اختلاف میان مسلماناناست. 5- با آن که به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با کسی به عنوانجانشین پیامبر بیعت کند باید دست و پایش را قطع کرد. 6- این که عمر تا پیش از ورود ابوبکر به سخن هیچ کس توجهنکرد و چون ابوبکر رسید و جملهای میگوید و عمر آرام میگیرد; زیرکانه نقش ابوبکر را بزرگ مینمایاند. این واقعه حتی اگر صحنهسازی از پیش طراحی شده نبود، تا همین جا میتوانست مردم را بهنقش ابوبکر در رهبری جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجهسازد. بسی جای تعجب و تاسف است که برخی نویسندگان غیر شیعه، گاهدر دفاع و توجیه واکنش عمر مینویسند: این رفتار عمر از شدتعلاقهاش به پیامبر و به موجب دهشتزدگی او از رحلتحضرت بود! حالآنکه عمر خود در فردای آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامونرفتار دیروزش مطالبی گفته است که هیچ این توجیه و جانبداری راتایید نمیکند. ابن ابیالحدید عذرخواهی عمر را چنین نقل کرده است: وقتیفهمیدم رسول خدا(ص) از دنیا رفته است، ترسیدم برسرزمامداری،جنجال و آشوبی به پا شود و انصار و دیگران، زمامداری را به دستگیرند یا از اسلام بازگردند. افزون براین، باید پرسید: 1- اگر رفتار او از دهشت وی از مرگ پیامبر(ص)بود، میبایستپس از اعلام قطعی ابوبکر، بردهشت وی افزوده میشد نه این که آرامگیرد و بر زمین نشیند! 2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزاداری و تغسیل و تشییع پیامبرشرکت نجست و بیدرنگ به سقیفه شتافت؟ 3- چرا جز او چنین هراسان و دهشت زده نشد؟ آیا اندوه وی ازدختر گرامی پیامبر بیشتر بود؟ چرا ابوبکر که خشونت و قساوت قلباو را نداشت دچار چنین حالی نشد؟ 4- آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود که درحال حیاتحضرت به وی نسبت هذیان و بیهودهگویی داد و به دیگران نیز نهیبزد که گوش به حرف او ندهید، درک و حواس درستی ندارد که چهمیگوید؟! 5- چرا شبهه وفات نکردن پیامبر تنها برای عمربن خطاب پیشآمد؟ او از کجا و به کدام آیه و روایت چنین حدس زد که رسولخدا(ص)نمرده است و چون موسی به میقات رفته و به زودی بازمیگردد و دست و پا قطع میکند؟! 6- هنگامی که اسامه برای تاخیر درحرکتسپاه خود عذر میآوردکه نخواستم از مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر میگفت: این بیتابی چرا؟! خداوند برشما منت نهاده است که تا وعدههایشمحقق نشود، پیامبر(ص)از دنیا نخواهد رفت. این که عمر خود عذرمیآورد که در این روزهای حساس نباید پیامبر را بدین حال تنهاگذاشت دلیل آن است که آنها همه میدانستند که به زودی رسولخدا(ص)رحلتخواهد کرد. 7- چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجالبرانگیخت؟ 8- چه حکمت داشت که تنها با تایید ابوبکر آرام گرفت نه باسخن دیگران؟ «آیاتی که ابوبکر خواند، نباید سبب شود که اوتغییر عقیده دهد، زیرا مفاد آیات جز این نیست که پیامبر(ص)نیزبه سان مردم میمیرد، در صورتی که خلیفه منکر امکان مرگ او نبودبلکه میگفت: هنوز وقت مرگ وی فرا نرسیده است، زیرا هنوزکارهایی ناتمام مانده و رسالتهایی انجام نگرفته است.» به اعتراف ابنابیالحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقتبرایرسیدن ابوبکر بود و جز این، علتی نداشت. یوسف بوشهری نظرات شما عزیزان: [ یک شنبه 2 بهمن 1390برچسب:سوگ از دست دادن پیامبر اکرم(ص) و دلایل انکار رحلت, ] [ 15:48 ] [ اکبر احمدی ]
[
|
|
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |