مشعل هدایت

مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

وزير: آرى، مورخان اين گونه ذكر كرده اند.

ملك شاه: پس چرا ما آن سه نفر را محترم مى شماريم؟

وزير: به خاطر پيروى از نياكانمان.

علوى به شاه گفت: از وزير بپرس كه: آيا حق سزاوار پيروى است يا نياكان؟ آيا پيروى از گذشتگان و ضدّيت با حق، مشمول اين فرموده خداى تعالى نيست: (إنّا وجدنا أبائنا على أمّة وإنّا على آثارهم مقتدون)(8); ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و از پى ايشان مى رويم.

ملك شاه رو به علوى كرد و گفت: اگر آن سه نفر خليفه پيامبر نيستند، پس خليفه پيامبر خدا كيست؟

علوى: جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، امام على بن ابى طالب(عليه السلام) است.

ملك شاه: به چه دليل او جانشين پيامبر است؟

علوى: زيرا پيامبر، او را به عنوان جانشين خود برگزيده است و در موارد زيادى، او را به جانشينى خود معرفى نموده است;(9) از جمله
هنگامى كه مردم را در منطقه اى بين مكه و مدينه كه به آن غدير خم مى گفتند، جمع نمود و دست على را بالا برد و خطاب به مسلمانان فرمود: «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله; هر كه من مولاى او هستم، على نيز مولاى اوست. خداوندا! دوستداران او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار و يارى كنندگان او را يارى فرما و كسانى كه او را واگذارند، واگذار!».

آنگاه از جايگاه خود پايين آمد و به مسلمانان كه يكصد و بيست هزار تن بودند، فرمود: «سلّموا على علىّ بإمرة المؤمنين; با عنوان امير مؤمنان، به على سلام كنيد». مسلمانان يكى پس از ديگرى نزد على مى آمدند و مى گفتند: السلام عليك يا أمير المؤمنين. ابوبكر و عمر هم آمدند و به همان صورت بر آن حضرت سلام دادند. عمر گفت: «السلام عليك يا امير المؤمنين! بخ بخ لك يا ابن ابى طالب! أصبحت مولاى ومولى كلّ مؤمن ومؤمنة(10); سلام بر تو اى اميرمؤمنان! آفرين، آفرين بر تو اى فرزند ابوطالب! اكنون تو مولاى من و همه مردان و زنان مؤمن گشتى». بنابراين جانشين شرعى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، على بن ابى طالب است.

سخن كه بدين جا رسيد، ملك شاه به وزير گفت: آيا آنچه علوى در مورد جانشين پيامبر مى گويد، صحيح است؟

وزير: آرى، مورخان و مفسران چنين ذكر كرده اند.

ملك شاه دستور داد كه سخن را در اين موضوع به پايان برند و به موضوع ديگرى بپردازند.

عباسى بحث تحريف قرآن را مطرح كرد و به علوى گفت:

شيعيان قائل به تحريف قرآن مى باشند.

علوى: اين گونه نيست; بلكه نزد شما اهل سنت چنين مشهور است كه قرآن، تحريف و در آن كم و زياد شده است.

عباسى: اين دروغى آشكار است.

علوى: مگر شما در كتابهايتان روايت نكرده ايد كه آياتى درباره«غرانيق» بر پيامبر نازل شد و سپس آن آيات نسخ و از قرآن حذف گرديد؟

سخن علوى بر ملك شاه گران آمد و از وزير پرسيد: آيا آنچه علوى ادعا مى كند، صحيح است؟

وزير: آرى، مفسران اين گونه ذكر كرده اند.

ملك شاه: پس چگونه مى توان به قرآن تحريف شده اعتماد نمود؟!

علوى به سخن آمد و گفت: اى پادشاه! ما بدين سخن معتقد نيستيم و اين گفته اهل سنت است. بنابراين، قرآن نزد ما قابل اعتماد است; اما به اعتقاد اهل سنت نمى توان بر آن اعتماد نمود.

عباسى به علوى گفت: رواياتى در كتابهاى حديث شما در اين باب وجود دارد و برخى از علمايتان نيز قائل به تحريف شده اند.

علوى:  نخست اين كه احاديثى از اين دست در كتاب هاى ما كم است.

دوم اين كه اين احاديث، ساخته و پرداخته دشمنان شيعه است تا چهره شيعه را زشت جلوه دهند و شهرت نيك آنها را خدشه دار كنند.

سوم اين كه سندهاى اين احاديث ضعيف است و راويان آنها مورد وثوق و اطمينان نيستند و آنچه از بعضى از علما نقل شده، قابل اعتنا نيست، و علماى بزرگ و مورد اعتماد ما، قائل به تحريف نمى باشند و گفتارشان همانند گفتار شما اهل سنت نيست كه مى گوييد خداوند آياتى را در ستايش بت ها نازل نمود و ـ نعوذ بالله ـ گفت:

«تلك الغرانيق العلى منها الشفاعة ترجى; آنها بت هاى بلندمرتبه اى هستند كه از آنها اميد شفاعت مى رود».

ملك شاه كه از سخنان آن دو، حقيقت را فهميد، گفت: اين بحث را واگذاريد و به موضوع ديگرى بپردازيد.

علوى رو به عباسى كرد و گفت: اهل سنت چيزهايى را به خدا نسبت مى دهند كه شايسته عظمت او نيست؟

عباسى: مثل چه؟

علوى: مثلا آنها مى گويند: خدا جسم است و همانند انسان مى خندد و مى گريد و داراى دست، پا، چشم و... است و روز قيامت، پاى خود را در آتش فرو مى برد (تا مردم را فشار دهد و جا براى ديگران باز شود) و بر الاغ خود سوار شده، از آسمانها به آسمان دنيا فرود مى آيد.

ساق پاها برهنه مى گردد، و (يد الله فوق أيديهم)(13); دست خدا بالاى دست هاى آنهاست. در احاديث هم آمده كه خدا پاى خود را داخل در آتش فرو مى برد.

علوى: آنچه در باب جسم بودن خداوند در احاديث و روايات آمده، نزد ما باطل است و دروغ و افتراء. زيرا ابوهريره و امثال او بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) دروغ مى بستند و اين كار به جايى رسيد كه عمر، ابوهريره را از نقل حديث منع نمود.

وقتى ملك شاه اين سخن را شنيد، تعجب كرد واز وزير پرسيد: آياصحيح است كه عمر از نقل حديث توسط ابوهريره ممانعت بعمل آورده است؟

وزير: آرى! آنگونه كه در تواريخ آمده است او را از نقل حديث منع نمود.

ملك شاه: در اين صورت، چگونه به احاديث ابوهريره اعتماد كنيم؟

وزير: علما به احاديث او اعتماد كرده اند.

ملك شاه: در اين صورت، بايد علما از عمر عالم تر باشند، چون عمر، ابوهريره را به خاطر دروغ بستن بر پيامبر، از حديث گفتن منع كرد، اما علما به احاديث دروغ او عمل مى نمايند.

در اينجا، عباسى رو به علوى كرد و گفت: فرض كن حديث هايى كه در اين زمينه رسيده، صحيح نباشد، با آيات قرآن كه قطعى است، چه مى كنى؟

علوى: قرآن داراى آيات محكم (صريح و روشن) و متشابه (قابل تأويل) است. آيات محكم ]به تعبير قرآن[ اصل و اساس قرآن مى باشند ]كه آيات ديگر به آنها برگردانيده و با آنها تبيين مى شود[ همچنين آيات قرآن، ظاهر و باطن دارد. بنابراين، از ظاهر آيات محكم پيروى مى كنيم، اما متشابهات را طبق قواعد بلاغت، بر مجاز، كنايه يا تقدير حمل مى كنيم. در غير اين صورت، معناى آن نه عقلا و نه شرعاً صحيح نيست. براى نمونه، اگر (وجاء ربّك)را طبق ظاهرش معنى كنى، با عقل و شرع، مخالفت كرده اى; چون عقل وشرع مى گويند كه خداوند در همه مكانها وجود دارد و هيچ مكانى از او خالى نيست; در حالى كه ظاهر آيه، جسم بودن خداوند را مى رساند و هر جسمى هم مكانى دارد. در اين صورت، اگر خدا در آسمان باشد زمين از او خالى است و اگر در زمين باشد آسمان از او خالى است و اين سخن، از ديد عقل و شرع نادرست است.

عباسى در مقابل اين منطق رسا، درمانده گرديد; به ناچار گفت: من اين سخن را قبول ندارم و بر ما لازم است كه ظاهر آيات قرآن را مورد عمل قرار دهيم.

علوى: پس با آيات متشابه چه مى كنى؟ علاوه بر آن، تو نمى توانى ظاهر همه آيات قرآن را بپذيرى; چون لازمه آن، اين است كه رفيق تو، شيخ احمد عثمان، كه پهلويت نشسته است (شيخ احمد عثمان، يكى از علماى اهل سنت و نابينا بود) از اهل آتش باشد.

عباسى: چرا؟

علوى: زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (ومن كان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة أعمى وأضلّ سبيلا)(15); كسى كه در اين جهان، كور باشد، در آخرت نيز كور و گمراه تر است. از آنجا كه شيخ احمد در اين دنيا، كور و نابيناست در آخرت هم كور و گمراه خواهد بود. سپس رو به شيخ احمد كرد و گفت: شيخ احمد! آيا اين مطلب رامى پذيرى؟

شيخ احمد با خشم گفت: هرگز، هرگز! منظور از كور در آيه، منحرف از راه حق و گمراه است نه نابينا.

علوى: اكنون ثابت شد كه انسان نمى تواند تمام ظواهر قرآن را بپذيرد.

در اين موقع، جدال و بحث درباره ظواهر قرآن شدت يافت و عباسى در مقابل دليل هاى محكم علوى، از جواب فرو ماند و ملك شاه كه حقيقت را فهميد، گفت: اين مطلب را واگذاريد و به موضوع ديگرى بپردازيد.

علوى بحث جبر را پيش كشيد و به عباسى گفت: يكى از انحرافها و معتقدات باطل شما اهل سنت اين است كه مى گوييد: خدا مردم را بر انجام گناهان و محرمات مجبور مى كند و سپس آنها را عقاب مى نمايد.

عباسى: اين مطلب صحيح است; چون خداوند در قرآن مى گويد: (من يضلل الله...)(16); هر كه را خدا گمراه نمايد، و نيز (طبع الله على قلوبهم)(17); خداوند بر دلهاى آنها مهر زد.

علوى: اما اينكه مى گويى در قرآن هست، جوابش اين است كه قرآن، مجاز و كنايه دارد كه بايد آنها را شناخت و طبق آن، آيه را معنى كرد. بنابراين، منظور از ضلالت، اين است كه خداوند انسان شقى را به حال خود وا مى گذارد تا به گمراهى گرايد و اين گفته، مثل اين است كه مى گوييم: «حكومت مردم را فاسد كرد». معناى اين جمله اين است كه آنها را به حال خود رها نمود و توجهى به آنها ننمود. اين جواب اول.

مى گردد) يا ناسپاس. و (وهديناه النجدين)(20); و هر دو راه خير و شرّ را بدو نموديم.؟ ]بنابراين، با بودن اين آيات روشن، بايد آن آيات را به گونه اى معنى كنيم كه با اينها منافات نداشته باشد[

سوم اين كه: عقلا جايز نيست كه خداوند، مردم را وادار به معصيت نمايد و سپس آنها را به خاطر آن معصيت، مجازات نمايد. اين عمل از مردمان عادى بعيد است; پس چگونه ازخداوند عادل متعال چنين عملى سر مى زند. او منزّه و بسى برتر است از آنچه مشركان و ستمگران گويند.

ملك شاه به سخن آمد و گفت: هرگز، هرگز! امكان ندارد كه خداوند، انسان را بر معصيتى مجبور بنمايد و آنگاه او را مجازات كند. اين عين ظلم است و خداوند از ظلم و فساد منزّه است. (وأنّ الله ليس بظلام للعبيد)(21); و خداوند هرگز به بندگان خود ستم نمى كند. اما من گمان نمى كنم كه اهل سنت، به گفته هاى عباسى ملتزم باشند. آنگاه رو به وزير كرد و پرسيد: آيا اهل سنت، بدين گفته ها معتقد مى باشند؟

وزير: آرى، مشهور بين اهل سنت همين است.

ملك شاه: چگونه قائل به چيزى هستند كه مخالف عقل است؟

وزير: آنها داراى توجيه و استدلال مى باشند.

ملك شاه: هر چه توجيه و استدلال كنند نامعقول است و من چيزى جز رأى علوى را قبول ندارم كه مى گويد: خداوند كسى را به كفر و گناه مجبور نمى كند.

علوى بحث ديگرى را پيش كشيد و به عباسى گفت: اهل سنت مى گويند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در نبوت خود شك داشت.

عباسى: اين دروغى آشكار است.

علوى: مگر شما در كتاب هايتان روايت نكرده ايد كه پيامبر فرمود: «ما أبطأ عليّ جبرئيل مرّة إلاّ وظننت أنّه نزل على ابن الخطّاب(22); هيچ گاه جبرئيل براى آمدن نزد من تأخير نكرد مگر اينكه گمان بردم بر عمر بن خطاب نازل شده است». با اينكه مى دانيم آيات بسيارى دلالت دارد كه خداوند از پيامبرش محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) بر نبوتش پيمان گرفته است.

ملك شاه كه از شنيدن اين حديث در شگفت شد، رو به وزير كرد و گفت: آيا اين گفته علوى كه اين حديث در كتابهاى اهل سنت وجود دارد، صحيح است؟

وزير: آرى، در بعضى كتابها وجود دارد.

ملك شاه: اين عين كفر است.

علوى مطلب ديگرى را مطرح كرد و به عباسى گفت: اهل سنت در كتابهاى خود نقل كرده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) عايشه را بر شانه هاى خود نشانده بود تا با تماشاى طبل زنان و شيپورزنان تفريح نمايد.(23) آيا اين مطالب شايسته مقام پيامبر و جايگاه والاى اوست؟

عباسى: اينها ضررى ندارد.

علوى: آيا تو كه مردى عادى هستى چنين مى كنى؟ آيا حاضر هستى همسرت را بر شانه هايت بنشانى تا به تماشاى مطربها و طبل زنان بپردازد و از آن لذت ببرد؟

ملك شاه: كسى كه در پايين ترين مرتبه حيا و غيرت باشد بدين عمل راضى نمى گردد تا چه رسد به پيامبر كه الگوى حيا و غيرت و ايمان است. آيا صحيح است كه اين مطلب در كتابهاى اهل سنت وجود دارد؟

وزير: آرى، در بعضى از كتابها وجود دارد.

ملك شاه: چگونه به پيامبرى ايمان داشته باشيم كه خود در نبوتش شك دارد؟

عباسى: اين روايت را بايد تأويل و توجيه نمود.

علوى: آيا اين روايت قابل تأويل و توجيه است؟ اى پادشاه، آيا متوجه شدى كه اهل سنت، به اين مطالب باطل و خرافات معتقد مى باشند.

عباسى: منظور تو از مطالب باطل و خرافات چيست؟

علوى: قبلا گفتم كه شما مى گوييد:

1. خدا همانند انسان، داراى دست، پا، حركت و سكون است.

2. قرآن، تحريف و كم و زياد شده است.

3. رسول خدا عملى را انجام مى دهد كه حتى مردم عادى هم انجام نمى دهند، از قبيل نشانيدن عايشه بر شانه هايش.

4. پيامبر در نبوت خود شك مى كرد.

5. كسانى كه پيش از على بن ابى طالب(عليه السلام) به حكومت رسيدند، براى اثبات حكومت خود، به شمشير و زور متكى بودند و مشروعيتى ندارند.

6. كتابهايتان از ابوهريره و امثال او از جعل كنندگان و سازندگان حديث، روايت نقل كرده اند.

ملك شاه: اين موضوع را واگذاريد و به مطلب ديگرى بپردازيد.

علوى بحث ديگرى را پيش كشيد و گفت: همچنين اهل سنت مطالبى را به پيامبر نسبت مى دهند كه حتى انسان عادى آن را انجام نمى دهد.

عباسى: مثل چه؟

علوى: مثلا مى گويند سوره «عبس وتولى» درباره پيامبر نازل گرديد.

عباسى: چه اشكالى دارد؟

و برجسته هستى. و (ما أرسلناك إلاّ رحمة للعالمين)(25); و تو را جز رحمت براى جهانيان نفرستاديم. آيا عاقلانه است پيامبر كه خداوند او را به خُلق عظيم و رحمت عالميان توصيف مى كند با آن مؤمن نابينا، آن برخورد غير انسانى را انجام دهد؟

ملك شاه: عاقلانه نيست كه اين عمل از پيامبر انسانيت و نبى رحمت سر زند. ولى ـ اى علوى ـ اين سوره درباره چه كسى نازل شد؟

علوى: در احاديث صحيح خاندان پيامبر (كه قرآن در بيوت آنها نازل شده) آمده كه اين سوره درباره عثمان بن عفان نازل شد. بدين صورت كه ابن ام مكتوم كه فردى نابينا بود، بر عثمان وارد شد و او روى خود را از او گردانيد و پشتش را به وى كرد. به دنبال اين عمل، آيات فوق نازل شد كه (عبس وتولّى * أن جاءه الأعمى)(26); روى ترش داشت و پشت گردانيد وقتى كه نابينايى نزد او آمد.

در اين هنگام سيد جمال الدين، يكى از دانشمندان شيعه كه در جلسه حاضر بود وارد گفتگو شد و اظهار داشت: درباره اين سوره براى من جريانى اتفاق افتاد و آن اين بود كه يكى از علماى مسيحى به من گفت: پيامبر ما حضرت عيسى، از پيامبر شما محمد افضل است.

گفتم: براى چه؟

گفت: زيرا پيامبر شما داراى اخلاق بدى بود، او در مقابل افراد نابينا، چهره درهم مى كشيد و به آنها پشت مى كرد; در حالى كه پيامبر ما حضرت عيسى داراى اخلاق نيكو بود و مبتلايان به خوره و پيسى را شفا مى داد.

گفتم: اى مسيحى، ما شيعيان معتقديم كه اين سوره درباره عثمان بن عفان نازل شده نه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و پيامبر ما حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) داراى اخلاق نيك و خصلت هاى پسنديده بود و خداوند درباره اش فرمود: (وإنّك لعلى خلق عظيم) و نيز فرمود: (ما أرسلناك إلاّ رحمة للعالمين).

عالم مسيحى گفت: آن مطلب را ازيكى ازسخنرانان مسجد بغدادشنيدم.

علوى در دنباله سخن سيد جمال الدين اضافه كرد: نزد ما چنين مشهور است كه بعضى از راويان ناصالح و دين فروش، اين قصه را به پيامبر نسبت داده تا عثمان را از آن تبرئه نمايند. شگفتا! اينها به خدا و پيامبرش دروغ بستند تا خلفا و سردمداران خود را پاك نمايند.

ملك شاه: اين مطلب را رها كنيد و به موضوع ديگرى بپردازيد.

عباسى با طرح مطلب ديگرى، به علوى گفت: شيعيان، ايمان خلفاى سه گانه را انكار مى كنند و اين مطلب صحيح نيست; زيرا اگر آنها مؤمن نبودند چگونه پيامبر به دامادى آنها درآمد؟!

علوى: شيعه معتقد است كه آن سه نفر، با قلب و باطن خود ايمان نياورده بودند هر چند در ظاهر و به زبان، اسلام را قبول كرده بودند. پيامبر عظيم الشأن هم، اسلام هر كسى را كه شهادتين مى گفت قبول مى نمود و لو آنكه در واقع منافق بود و با آنها همانند مسلمانان رفتار مى نمود، پس نسبت دامادى بين آنها و پيامبر، از همين باب است.

عباسى: دليل بر عدم ايمان ابوبكر چيست؟

علوى: ادلّه قطعى بر اين مطلب بسيار است. از جمله اينكه او در موارد بسيارى به پيامبر خيانت ورزيد. يكى در جريان لشكر اسامه است كه از دستور پيامبر سرپيچى كرده; در حالى كه قرآن، ايمان افرادى را كه با پيامبر مخالفت مى كنند نفى نموده است، خداوند تعالى مى فرمايد: (فلا وربّك لا يؤمنون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى أنفسهم حرجاً مما قضيت ويسلّموا تسليماً)(27); به پروردگارت سوگند، كه آنها ايمان نمى آورند مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند; سپس از حكمى كه كرده اى در دلهايشان احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند. ابوبكر از دستور پيامبر سرپيچى كرد و با فرمان او مخالفت نمود، پس آيه اى كه ايمان مخالفان را نفى مى كند شامل حال اوست.

علاوه بر آن، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) كسانى را كه از سپاه اسامه تخلف ورزند لعنت نمود و قبلا گفتيم كه ابوبكر از سپاه اسامه تخلّف نمود. حال، آيا پيامبر خدا مؤمن را لعنت مى نمايد؟ قطعاً نه.

كلام علوى كه به اين جا رسيد، ملك شاه گفت: در اين صورت، گفته علوى كه او ايمان نداشت، صحيح است.

وزير: اهل سنت براى سرپيچى او توجيهاتى دارند.

ملك شاه: آيا توجيه، حرمت سرپيچى از دستور پيامبر را برطرف مى سازد؟ اگر باب توجيه را باز كنيم هر مجرمى براى جرائم و گناهان خود توجيهاتى خواهد آورد. سارق مى گويد: چون فقير بودم دزدى كردم; شراب خوار مى گويد: چون بسيار مغموم بودم شراب خوردم; و زناكار مى گويد... و در اين صورت، نظم اجتماع به هم مى خورد و مردم بر گناهان جرى مى شوند. نه... نه... توجيهات بدرد ما نمى خورد.

در اينجا صورت عباسى سرخ شد و متحير ماند چه بگويد و بالاخره با لكنت زبان گفت: دليل بر عدم ايمان عمر چيست؟

علوى: دلايل بى ايمانى عمر بسيار است. يكى اينكه خود او تصريح بر عدم ايمان خود كرده است.

عباسى: در كجا؟

علوى: آنجا كه گفت: «ما شككت فى نبوّة محمد مثل شكّ يوم الحديبية(28); هيچ گاه مانند روز حديبيه در نبوت محمّد شك نكردم». اين سخن وى دلالت دارد كه او دائماً در نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شك و ترديد داشته است و شك او در روز حديبيه، بيشتر و عميق تر و بزرگتر از مواقع ديگر بوده است. در اين صورت ـ اى عباسى ـ تو را به خدايت سوگند! به من بگو آيا كسى كه هميشه در نبوت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شك دارد، مؤمن شمرده مى شود؟

عباسى ساكت ماند و از خجالت سر خود را به زير افكند.

در اين موقع ملك شاه رو به وزير كرد و پرسيد: آيا سخن علوى صحيح است كه عمر چنين گفته است؟

وزير: راويان اين گونه ذكر كرده اند.

ملك شاه: عجيب است! ... جدّاً عجيب است! من عمر را از سبقت گيرندگان به اسلام مى شمردم و ايمان او را ايمانى نمونه مى دانستم، اما اكنون روشن شد كه در اصل ايمان او شك و شبهه وجود دارد.

عباسى كه مى ديد شاه از سخنان علوى تأثير پذيرفته، اظهار داشت: شتاب نكن اى پادشاه و بر عقيده خود استوار باش و سخنان اين علوى دروغگو تو را نفريبد!

ملك شاه روى خود را از عباسى گرداند و با ناراحتى گفت: وزير ما نظام الملك مى گويد علوى در گفتار خود صادق است و سخن عمر در كتابها آمده است و اين ابله مى گويد او دروغگوست. آيا اين عين عناد و دشمنى نيست؟

سكوتى هولناك بر مجلس سايه انداخت، ملك شاه به خشم آمد و از سخنان عباسى، آرامش و قرار از دست داد، عباسى و ديگر علماى اهل سنت هم سربه زير افكندند، وزير هم درسكوت فرورفت.

تنها علوى سرفرازانه، به چهره پادشاه مى نگريست تا نتيجه را ببيند!

لحظات سختى بر عباسى گذشت. از شدت خجالت، آرزو مى كرد زمين دهان باز كند و او را ببلعد يا ملك الموت جانش را بگيرد. چه اينكه بطلان مذهب او و خرافه بودن اعتقادش در برابر پادشاه و وزير و ديگر علما و سران آشكار گشته بود. امّا... چه كند؟ پادشاه براى پرسش و پاسخ و شناخت حق از باطل از او دعوت به عمل آورده بود. از همين رو، نيروى خود را جمع نمود و سرش را بالا آورد و گفت:

ـ اى علوى! چگونه مى گويى كه عثمان، ايمان قلبى نداشت در حالى كه پيامبر، دو دختر خود رقيه و ام كلثوم را به ازدواج او درآورده بود؟

علوى: دلايل بى ايمانى او بسياراست وكافى است به اين موارد اشاره كنم:

مسلمانان ـ كه صحابه نيز در ميان آنها بودند ـ عليه او اجتماع كردند و او را كشتند و شما خود روايت كرده ايد كه پيامبر فرمود: «امت من بر خطا اجتماع نمى كنند». پس آيا مسلمانان ـ كه صحابه نيز در ميان آنها بودند ـ بر قتل شخص مؤمن اجتماع مى كنند؟

ديگر اينكه عايشه او را به يهود تشبيه و مانند مى كرد و به قتلش فرمان مى داد و مى گفت: «اقتلوا نعثلا فقد كفر، اقتلوا نعثلا قتله الله...(29); نعثل ـ كه اسم مردى يهودى بود ـ را بكشيد كه به تحقيق كافر گشته است! نعثل را بكشيد! خدا او را بكشد! دور باد نعثل از رحمت خدا و هلاك باد!».

همچنين عثمان، عبد الله بن مسعود، صحابى بزرگوار پيامبر را به حدّى كتك زد كه دچار بيمارى فتق شد و بسترى گرديد تا از دنيا رفت.

نيز عثمان، ابوذر غفارى صحابى والامقام پيامبر را كه آن حضرت درباره اش فرمود: «ما أظلّت الخضراء ولا أقلّت الغبراء على ذى لهجة أصدق من أبى ذر; آسمان سايه نيفكنده و زمين دربر نگرفته است كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد» تبعيد نمود. او را يك يا دو مرتبه از مدينه به شام فرستاد و سپس به ربذه ـ كه منطقه خشك و بى آب و علفى بين مكه و مدينه بود ـ تبعيد نمود، تا اينكه ابوذر از تشنگى و گرسنگى در آنجا از دنيا رفت و در همان زمان، بيت المال در اختيار عثمان بود و اموال را بين خويشاوندان اموى و مروانى خود تقسيم مى نمود.

ملك شاه رو به وزير كرد و پرسيد: آيا علوى در گفتار خود صادق است؟

وزير: اين قضايا را مورخان آورده اند.

ملك شاه: پس چگونه مسلمانان او را بعنوان خليفه برگزيدند؟

وزير: عثمان توسط شورا به خلافت انتخاب گرديد.

علوى از كلام وزير برآشفت و گفت: در جواب شتاب مكن اى وزير، و چيزى كه صحيح نيست مگو!

ملك شاه با تعجّب پرسيد: اى علوى، چه مى گويى؟

علوى: وزير در سخن خود به خطا رفت. عثمان به حكومت نرسيد مگر به وصيت عمر و انتخاب تنها سه نفر منافق كه عبارت بودند از طلحه، سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمن بن عوف. آيا اين سه منافق، آراى تمام مسلمانان را منعكس مى كردند؟

همچنين كتب تاريخ آورده اند كه اين سه نفر هم، وقتى ديدند عثمان طغيان مى كند و حرمت اصحاب رسول خدا را نگه نمى دارد و در امور مسلمانان با كعب الاحبار يهودى مشورت مى نمايد و اموال مسلمانان را ميان بنى مروان تقسيم مى كند، از او برگشتند و مردم را به كشتن عثمان تحريك نمودند.

ملك شاه به وزير گفت: آيا سخنان علوى صحيح است؟

وزير: آرى، مورخان چنين آورده اند.

ملك شاه: پس چگونه گفتى كه او بواسطه شورا به خلافت رسيد؟

وزير: منظور من از شورا، شور كردن همان سه نفر بود!

ملك شاه: آيا انتخاب سه نفر، شورا ناميده مى شود.

وزير: پيامبر به آن سه نفر، بشارت بهشت داده بود.

علوى با شنيدن اين سخن از وزير برآشفت و گفت: صبر كن اى وزير، آنچه صحيح نيست بر زبان نياور. حديث «عشره مبشره»، دروغ و افتراى بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مى باشد.

عباسى: چگونه اين روايت را دروغ مى شمارى در حالى كه راويان موثق آن را نقل كرده اند.

علوى: دلايل بسيارى بر دروغ بودن اين روايت و باطل بودن آن وجود دارد كه من سه دليل را ذكر مى كنم:

اول: چگونه پيامبر به طلحه كه او را اذيت نموده است بشارت بهشت مى دهد؟ چنانكه برخى از مفسران و مورخان آورده اند كه طلحه گفت: «هرگاه پيامبر از دنيا برود با همسران او ازدواج مى كنيم» يا گفت «با عايشه ازدواج مى كنم». پس اين سخن به گوش پيامبر رسيد و از آن رنجيده خاطر و ناراحت گرديد و خداوند اين آيه را نازل فرمود:

(وما كان لكم أن تؤذوا رسول الله ولا أن تنكحوا أزواجه من بعده أبداً إنّ ذلكم كان عند الله عظيماً)(31); و شما حق نداري

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:راهى به سوى حقيقت 2, ] [ 8:4 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب