شب قدر
شبي كه باران فرو ميبارد، هر قطرهاش فرشتهاي است كه بر اين كوير خشك و تافته، در كام دانهاي، بوتهی خشكي و درخت سوختهاي و جان عطشناك مزرعهاي فرو ميافتد و رويش و خرمي و باغ و گل سرخ را نويد ميدهد. چه جهل زشتي است در اين شب قدر بودن و در زير اين باران ماندن و قطرهاي از آن بر پوست تن و پيشاني و لب و چشم خويش حس نكردن، خشك و غبارآلود زيستن و مردن! هر كسي يك تاريخ است. عمر، تاريخ هر انساني است و در اين تاريخ كوتاه فردي، كه ماهها همه تكراري و سرد و بيمعني ميگذرد، گاه شب قدري هست و در آن از همه ی افقهاي وجودي آدمي فرشته ميبارد و آن روح، روح القدس، جبرئيل پيامآور خدايي بر تو نازل ميشود و آنگاه بعثتي، رسالتي، و براي ابلاغ، از انزواي زندگي و اعتكاف تفكر و عبادت و خلوت فراغت و بلندي كوه فرديت خويش به سراغ خلق فرودآمدني و آنگاه، درگيري و پيكار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ايثار خويش به پيام!
كه پس از خاتميت، پيامبري نيست، اما هر آگاهي وارث پيامبران است! آن «روح» اكنون فرود آمده است، در شب قدر بسر ميبريم. سالها، سالهاي شب قدر است، در اين شبي كه جهان، ما را در كام خود فرو برده است و آسمان ما را سياه كرده است، باران غيبي باريدن گرفته است، گوش بدهيد، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را ميشنويد، حتي صداي روييدن گياهان را در شب اين كوير ميتوان شنيد.
سلام بر اين شب، شب قدر شبي كه از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام، سلام، ... تا آن لحظه كه خورشيد قلب اين سنگستان را بناگاه بشكافد، گل سرخ فلق بر لبهاي فسرده اين افق بشكفد و نهر آفتاب بر زمين تيره ی ما ... و بر ضمير تباه ما نيز جاري گردد. تا صبح بر اين شب سلام !
منبع:
مجموعه آثار جلد 2، دكتر علي شريعتي، خودسازی انقلابی
نظرات شما عزیزان: