چگونه مقاومت كردند
خباب الارت يكى از كسانى است كه در اسلام آوردن سبقت گرفت كفار هر چه او را شكنجه ميكردند تا از اعتقاد خود دست بردارد ممكن نميشد. سنگ سوزانيكه آتش بر آن افروخته بودند بر پشتش ميگذاشتند تا گوشت آن را از بين ميرفت باز هم صبر و استقامت ميورزيد. خباب ميگويد روزى بحضرت رسول (ص ) از آزار و شكنجه مشركين شكايت كردم در آن حال حضرت در سايه خانه كعبه سر روى برد خود گذاشته خوابيده بود، عرض كردم ما را از اين گرفتارى نجات نميدهى و از خداوند در خواست نمى كنى ما را رهايى دهد؟
از جاى حركت نموده در حاليكه صورتش برافروخت بود فرمود كسانى كه پيش از شما بودند هر چه آزار ميديدند صبر ميكردند آنها را ميگرفتند قبرى برايشاان مى كندند، اره بر سرشان ميگذاشتند شانه هاى آهنين را در گوشت و پوست آنها داخل اسلام را چنان نيرو خواهد داد كه مردم سواره صنعاء تا حضرت موت ميروند و از كسى جز خدا نمى ترسند اما شما عجله داريد و شكيبا نيستيد.
خباب آهنگر بود پيغمبر(ص ) پيش او آمد، با او انس داشت اين خبر زا بزنى كه مالك خباب بود دادند، آهنى را ميگداخت و بر سر خباب ميگذاشت روزى شكايت آن زن را به پيغمبر(ص ) نمود، حضرت برايش دعا كرد، اتفاقا سر آن زن درد شديدى پيدا كرد بطوريكه از شدت درد مانند سگ زوزه مى كشيد به او گفتند اگر بخواهى خوب شوى سرت را با آهن داغ كن . خباب آهن گداخته را براى معالجه بر فرقش ميگذاشت تا بهبودى حاصل كند.
روزى عمر بن خباب پرسيد چگونه مشركين ترا شكنجه ميدادند. خباب پيراهن را از پشت خود بالا زد. گفت نگاه كن همينكه چشم عمر به پشت او افتاد در شگفت شد. گفت بخدات سوگند تاكنون پشت احدى را باين طور نديده ام . خباب گفت آتش بر پشتم مى افروختند تا وقتيكه پشتم از گوشت صاف نشده بود آتش را خاموش نمى كردند.(1)
پسراين خباب عبدالله بن خباب بن الارت است كه يكى از اصحاب و دوستداران اميرالمومنين (ع ) بود.
روزى خوارج نهروان در نخلستانى از كنار نهر آبى ميگذشتند. عبدالله بن خباب را ديدند كه بر گردن خود قرآنى آويخته و بر الاغى سوار است . عبدالله زنش كه حمل داشت همراه بود.
به او گفتند درباره على (ع ) بعد از قرار دادن حكومت چه ميگوئى ؟ گفت (ان عليا اعلم بالله و اشد توقيا على دينه و انفذ بصيره ) ( على خدايرا بهتر ميشناخت و در نگه دارى دين خود كوشاتر از همه بود و بصيرت كاملى در كارها داشت ) .
خوارج گفتند همين قرآنيكه بر گردن آويخته اى ما را بكشتن تو امر ميكند. آن بيچاره را كنار نهر آورده سرش را بريدند بطوريكه خونش داخل نهر گرديد و شكم زن حامله اش را دريده بچه كوچك را سر بريدند و چند زن ديگر را نيز بقتل رسانيدند.
در آن نخلستان خرمائى افتاده بود يكى از خوارج خرما را برداشته در دهن گذاشت . را پرخاش به او گفتند چه ميكنى ؟!فورا خرما را از دهان انداخت در بين راه به خوكى برخوردند يك نفر از آنها خوك را كشت به او نيز گفتند اين عمل تو فسار در زمين است و اعتراض بكارش كردند.(2)
----------
1- اسدالغابه ج 2 ص 98
2- تحفة الاحباب ص 181
نظرات شما عزیزان: