مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
تبادل
لینک هوشمند
پيوندهای روزانه
لینک های مفید |
بار روی دوشش زیادی سنگین بود و سر بالایی زیادی سخت... دانهی گندم روی شانههای نازکش سنگینی میکرد. نفسنفس میزد. اما کسی صدای نفسهایش را نمیشنید، کسی او را نمیدید. دانه از روی شانههای کوچکش سُر خورد و افتاد. خدا دانهی گندم را فوت کرد. مورچه میدانست که نسیم، نَفَس خداست! مورچه دانه را دوباره بر دوشش گذاشت و به خدا گفت: "گاهی یادم میرود که هستی، کاش بیشتر میوزیدی."
نظرات شما عزیزان: |
موضوعات وب
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب |
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |