خبيب بن عدى بن مالك يكى از آن ده نفرى است كه پيغمبر(ص ) بعد از جنگ حمراء الاسد آنها را به غزوه رجيع فرستاد تا به ايشان قرآن و دستورات دينى بياموزند. كسانى كه ميخواستند قرآن تعليم بگيرند خيانت كرده اين ده نفر را گرفتند هشت نفر را كشه خبيب و زيد بن دثنه را اسير كردند. ايندو نفر را به مكه آورده فروختند. مدتى خبيب به اسارت ماند تا اينكه قريش تصميم به كشتنش گرفتند.
او را از حريم كعبه خارج كردند تا در آنجا بكشند. در آن حال اجازه خواست دو ركعت نماز بخواند اجاره اش دادند، دو ركعت نماز خواند. گفت بخدا سوگند اگر خيال نميگرديد من از ترس نمازم را طولانى ميكنم بيشتر از اين ميخواندم آنگاه آنها را نفرين كرد (اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا ولا تبق منهم احدا) او را زنده بدار آويختند، بر سردار ميگفت خدايا تو مى بينى يك دوست در اطراف من نيست كه سلام مرا به پيغمبر(ص ) برساند خدايا تو سلام مرا به پيغمبر(ص ) برسان .(1)
ابو عقبه بن حرث از جا حركت كرده ضربتى بر پيكرش وارد نمود و او را كشت ، اين خبر به پيغمبر(ص ) رسيد فرمود كداميك از شما جثه خبيب را ازدار نجات ميدهد؟ زبير و مقداد پيشنهاد پيغمبر را قبول كردند شبها را ميرفتند و روز مخفى بودند، تا نبمه شبى به تنعيم (محليكه خبيب بردار بود رسيدند) ديدند چهل نفر اطراف چوبه دار مست خوابيده اند.
خبيب را ازدار بزير آوردند، هنوز بدنش تازه بود و دست بر روى جراحت خود گذاشته بود. زبير او را بر اسب خود نهاده براه افتادند.
پاسبانان وقتى بيدار شدند جثه خبيب را نديدند به قريش جريان را اطلاع دادند، هفتاد نفر از پى آنها بيرون شدند، همينكه به زبير و مقداد رسيدند، زبير جثه را بر زمين افكند زمين بدن او را در خود فرو برد (ز اينرو خبيب را بليع الارض ميگفتند) آنگاه عمامه از سر برداشته گفت شما عجب جرئت پيدا كرده ايد. من ربير ين عوامم و مادرم صفيه دختر عبدالمطلب است اين كه مقداد ابن اسود كندى است دو شير ژيايم كه بطرف بيشه خود ميرويم ، اگر مايليد با يكديگر رزم دهيم و تيراندازى كنيم يا پياده با شما در آويزيم و اگر ميخواهيد به محل خود بر گرديد.
قريش صلاح در پيكار نديده باز گشتند زبير و مقداد خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيده جريان را بعرض رسانيدند.(2)
----------
1- بنا بنقل ناسخ در آن وقت پيغمبر(ص ) در ميان اصحاب نشسته بود فرمود السلام عليك و رحمة الله و بركاته جريان را پرسيدند شرح گرفتارى خبيب را براى آنها نقل كرد. اضافه فرمود كه بر من سلام كرد منهم جوابش را دادم .
2- سفينه ج 1 ص 372.