علاء بن زياد حارثى و عاصم بن زياد حارثى دو برادرند كه در بصره زندگى ميكردند، هر دو بحضرت على ابن ابىطالب (عليه السلام) علاقه و ارادت داشتند، علاء بيش از اندازه بامور مادى و دنيوى علاقه و توجه داشت و نقطه مقابل او برادر وى عاصم بن زياد بدنيا پشت پا زده و اعظم وقت خود را عبادات و امور معنوى صرف ميكرد و در واقع هر دو از حدود صحيح و عادلانه تجاوز كرده بودند.
در روزهائيكه على (عليه السلام) از جنگ جمل فارغ شده بود شنيد كه علاء بن زياد مريض است، به عبادت وى تشريف برد، زندگى وسيع و عريض و طويل و دامنهدار او توجه حضرت را جلب نمود و براى امام روشن و آفتابى گرديد كه علاء در مسير زندگى و ماديات دچار زياده روى شده است.
امام فرمود علاء باين زندگى دامنهدار چه احتياج و ضرورتى دارى؟ تو بآخرت و وسائل سعادت معنوى خود بيشتر احتياج دارى؛ قدرى در آن كوشش كن.
سپس فرمود اگر منظور از اين توسعه صله رحم و اداء حقوق مردم و هدف از اين زندگى وسيع پذيرائى مهمانان و بينوايان و غرباء و ابناء السبيل و مسافرين است، خلاصه منظور اصلى وياتبعى جلب منافع معنوى و سعادت اخروى ميباشد، حرفى نيست، تو در واقع باهمين وسيله براى آخرت ميكوشى و چنين دنيا منافى به آخرت نيست.
امام با اين بيان ملائم و لطيف تذكر لازم داد و در عين حال براى عمل او راه احتمال صحيح را باز گذارد، و ضمناً باو فهمانيد دنيائيكه براى خدمت بمردم و صله رحم و احترام مهمان باشد عين آخرت است، علاء سخنان امام را بجان و دل قبول كرد و درباره خودش نصايح على (عليه السلام) را بموقع تلقى نمود و لكن از برادر خود شكايت نمود: اشكواليك اخى عاصم بن زياد، قال و ماله، قال لبس العباء و تخلى من الدنيا، قال على به. من از برادرم شكايت دارم فرمود چه كرده است عرض كرد عبائى پوشيده و زندگى دنياى خود را رها كرده است، يعنى اگر من در دنياى خود تندروى كردهام و مورد انتقاد شما قرار گرفتهام، برادرم برعكس من در امور معنوى دچار تندروى شده و زندگى دنياى خود را ترك گفته است.